شهرام جون امیدوارم اتفاقی ، این وبلاگ رو ببینی. چون نمیتونم برات ایمیلش کنم. میترسم که ناراحت بشی ولی بدون با تمام وجود عاشقتم هر وقت بتونم میام و برات و به عشق تو می نویسم. فقط تورو خدا اگه دیدی نظر بده ایمیل بزن که خیالم راحت شه دیدیش. دوست دارم عزیزم.

سلام.

دلم برات تنگ شده! یاد اون روزی افتادم که یهو اومدم تو !

میدونم میدونم من خیلی بچه بودم و ساده ، به خدا باور کن من تا الان که23 سالمه از خیلی چیزا خبر نداشتم و خیلی بچگانه فکر می کردم.

یه چیزی بگم بخندی؛ من تا سوم راهنمایی نمیدونستم اگه نمره کمتر از 10 بشه اسمش تجدیده و باید دوباره اون درس خونده بشه و امتحان بدی!!!

یه روز که با دوستم میرفتیم سر جلسه امتحان، تو راه گفت خدا کنه تجدید نشم، منم گفتم یعنی چی؟؟؟

و تازه اونجا بود که اینو فهمیدم!!!

امیدوارم دکترا قبول شده باشی که بی خبر رفتی و دیگه هم ایمیل نمیدی!!!

نباید منو تنها میذاشتی حداقل تو که میدونستی اخلاق من چطوریه و همه کارام از روی سادگیه!!!

حداقل برای دلخوشیم یه ایمیل میزدی گاهی اونم بیخیال شدی! یعنی انقدر سرت شلوغه؟؟؟

 هوراااا  .................

فکر میکنید چه اتفاقی افتاده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بله!!!!!!!!!!

در کمال تعجب شهرامم برگشته !!!!!!!!!!!!!

ایمیل زده!!!!!!!!!!!!!!

 ولی ناراحتم چون میترسم !!!!!!

نمی دونم چی جوابشو بدم.!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

خدایا خودت کمکم کن.

واقعا نمی دونم باید چیکار کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نمی دونی چقدر دلم برات تنگ شده؛ چه فایده، تو که راه خودتو می ری و پشت سرتم نگاه نمی کنی. داشتم فراموشت می کردم که با یه اتفاق ساده یکی اسمت رو آورد و فکرت رو دوباره انداخت به سرم. الان دقیقا 4 روزه که نمی تونم بهت فکر نکنم.

خیلی دلم ازت گرفت، ولی چیکار می شه کرد؟!!!  هر کی باید راه خودشو جدا بگیره و بره!!! برو عزیزم به سلامت، من همیشه دعات می کنم و دوست دارم و قلبم به یادت می تپه. شاید تو انگیزه ی جدیدی برای زندگی من بودی! شاید با تو دوباره خودمو پیدا کردم!!!  شاید قسمت من اینطور بوده!! ولی اینو بدون که وقتی اسمت رو شنیدم ، کل وجودم به یادت دلتنگ و ناراحت شد!!!. مواظب خودت باش ، دوست دارم.

عزیزم ممنونم بابت کاری که برام  انجام دادی. نمیدونم که چطور ازت تشکر کنم ولی واقعا نجاتم دادی و خیلی خوشحالم کردی. ممنونم . نمیدونی چه کاری؟ !!!!!!!!!! روز دوشنبه رو میگم ، فکر کن یادت می افته.

میدونم این وبلاگ در شان تو نیست ، ولی خودت می دونی که این روزا چقدر سرم شلوغه و گرفتارم. پس ببخش اگه وبلاگم چیزی در حد تو نداره.

اینا همش حرف دله که میخوام تو اینطور بشنوی!!!!!!!

خیلی دوووووست دارم خیلی . به خدا دیروز کلی خوشحالم کردی ولی یه لحظه که گفتی 7 و من حواسم پرت بود ، داشتم به این فکر میکردم که چرا داری کمکم میکنی !!!!!!!!!!! خیلی عجیب بود واسم. یه لحظه با خودم گفتم نکنه  توهم عاشق منی ! یا حداقل یه ذره دوستم داری !

من آدم مغرور و خود خواهی نیستم ، تو رو فقط به خاطر خودت دوست دارم . حتی اگه هیچ وقت نتونم بهت بگم که دوست دارم و تورو متوجه عشقم  بکنم ، همیشه برای سلامتی و خوشحالیت دعا میکنم . همین !

هر چند که خیلی سخته ولی نمیخوام  ذهنت رو درگیر من کنی. فقط میخوام بدونی یکی هست توی دنیا که تورو فقط به خاطر خودت  دوست داره و ذره ذره ی وجودش عاشقته.

میدونم و مطمئنم که قلب پاکی داری، میدونم که از دروغ و دروغگو هم بیزاری ! (حالا حتما با خودت میگی از کجا فهمیدم !) منم همینطور، از آدمای دروغگو بیزارم و زوود خسته میشم ، یعنی بهتره که بگم حتی یه لحظه هم نمیتوونم تحملشون کنم.

به چشمی اعتماد کن که به جای صورت به سیرت تو می نگرد ، به دلی دل بسپار که جای خالی برایت داشته باشد و دستی را بپذیر که باز شدن را بهتر از مشت شدن بلد است